تُن ؛ خُدا اِز قَست فِشنـا , سی عَـزاوِ قـومِ لُر
وا دو تـا کـالـی که دادِت چی تُفَنگِ پـوز پُـر
زو شَلَمزاری شَراوی که به لَو داری ، تُکی
هَر که خَردی جای لالی، مَست رَهدی لاشُتُر
تا اِیاهی وادیارُم ، .. دِل اِبو ، رَشتال کَوگ
دُر نَکـه مـانـه بـه مِهرِ یَک بِکِـردِن نـاف بُـر
وا به خینُـم تَـر کُنی لَو ، تا تُـمِـس دَستِت بیـا
اَر تُمِس بی بابِ مِیلِت، پاله پُر کُن، زِس بِخُر
دل کِـلو وابـی کِـلو ، .. تـا دی شِـلالِ کِلمِنت
تا تَرالِت تی نِیَشتَک ، پایِ هوشِس , خَرد سُر
تا نَوابوهه زِ نـازی مَست ؛ .. قَلبی ، نیـدَگـه
تا نَوَسته تَش بـه کالی ، .. نیگِـرِه هِیجـار گُر
هوش، نیبو شِنگ ، وَختی اَلق بوهِس پیشکار
گَلِـه نیبو پَخـش ، وَختـی بو جِِلَـودارِس , دُبُـر
![شادان شهرو بختیاری : shadan blog](http://bayanbox.ir/view/6244034913493632386/779363gg336861.jpg)
دینِشت
مجموعه غزلیاتِ لُری بختیاری شادان شَهرو
۱... تو را خدا از عمد برای عذاب قوم لُر فرستاد. با دوتا چشم کالی که مانند تفنگ پوزپُر به تو داد.
۲... از آن شراب شلمزاری که به لب داری جرعهای ، هر که خورد بجای لالی(خوزستان) مست به لاشُتُر ( اصفهان) رفت.
۳... تا میآیی در برابر نظرم ، دل کبک رشتال میشود ،ای دختر نکُند ما را به مهر همدیگر ناف بُر کرده اند.
۴... باید به خونم لب تر بکنی تا مزه اش دستت بیاید ، اگر مزه اش باب میل ات بود پُر کاسه کن و بخور.
۵... دل دیوانه شد ، دیوانه شد تا بلندی گیسویت را دید ، چشم تا طراوت تو را نگریست، پای هوش اش سُر خورد.
۶... تا از نازی مست نشود ، قلبی نمیلرزد ، تا آتش به کشتزاری نیفتد فراخوانی شعله ور نمیشود.
۷... حواس پریشان نمیشود ، اگر عقل پیشکارش باشد ، گله پراکنده نمیشود اگر دُبُر پیشاهنگ آن باشد.
معنی لُغات :
تُن ... تو را
اِز قَست ... از عمد
فِشنا ... فرستاد
سی ... برای
عَـزاوِ ... عذابِ
وا ... با
دو تـا کـالی ... دو تا چشم کالی
که دادِت ... که به تو داد
چی ... مانند
تُفَنگِ پوز پُـر ... تفنگ دهان پُر معروف
زو ... از آن
شَلَمزاری شَراوی ... شراب شلمزاری
لَو ... لب
تُکی ... جرعه ای
هَر که خَردی ... هرکسی خورد
لالی ... شهری در استان خوزستان
رَهدی ... رفتی
لاشُتُر ... منطقهای در استان اصفهان
تا اِیاهی ... تا میآیی
وادیارُم ... در برابر چشمم
اِبو ... میشود
رَشتال کَوگ ... کبک رشتال ، رشتال یعنی قشنگ
دُر ... دختر ،ای دختر
نَـکـه ... نکُند
مـانـه ... ما را
بـه مِهرِ یَک ... به مهر همدیگر
بِکِـردِن ... بکرده اند
نـاف بُـر ... در قدیم فرزندان تازه متولد شده را به مهر همدیگر ناف میبریدند . که در آینده با هم ازدواج کنند.
وا ... باید ( با همین تلفظ معنی "با "هم میدهد . البته معانی دیگری هم دارد )
به خینُم ... به خونم
تَـر کُنی لَو ... لب تر کنی
تا تُمِس ... تا مزه اش
دَستِت بیا ... دستت بیاید
اَر ... اگر
تُمِس ... مزه اش
بی ... بود
پاله ... پیاله ، کاسه
زِس بِخُر ... از آن بخور
دل کِـلو وابـی ... دل دیوانه شد
کِـلو ... دیوانه
تـا دی ... تا دید
شِلالِ کِلمِنت ... بلندای گیسویت
تا تَرالِت ... تا ترال تو را ( تَرال یعنی تر و تازه ، با طراوت ، به نهال تازه ترال میگویند ، در قدیم معشوقه را تَرال مینامیدند. )
تی ... چشم
نِیَشتَک ... نگاه کرد ، نگریست
پایِ هوشِس ... پای هوش اش
خَرد سُر ... سُر خورد
تا نَوابوهه ... تا نشده است
نیدَگـه ... نمیلرزد
تا نَوَسته ... تا نیفتاده
تَش ... آتش
به کالی ... به کِشتهای ، به زراعتی
نیگِـرِه ... نمیگیرد
هِیجار ... فراخوان
گُر ... شعله ور
هوش ... حواس
نیبو ... نمیشود
شِنگ ... پریشان
وَختی ... وقتی
اَلق ... علق
بوهِس ... باشدش
پیشکار ... به کسی که دست راست خان بود و حکم وزیر او را داشت پیشکار میگفتند.
نیبو پَخش ... پراکنده نمیشود
بو ... باشد
جِلَودارِس ... پیشاهنگ اش
دُبُـر ... به بُز پیشاهنگ گله دُبُر میگویند .